تقدیم به معلم دوران کودکیم

از همه آقایان خاطره شیرین دارم، اما حیف در این مجال کم فرصت بازگویی وجود ندارد،اما به مناسبت این روز مختصری از کلاسداری مرحوم اسکندر محمدی را بیان می کنم.

هرگز کلاس درس مرحوم اسکندر محمدی را از یاد نمی برم،با دیدن عکس ایشان با کت و شلوار و کراوات،یک بار دیگر خود را سر کلاس ایشان،پشت میزهای فی و چوبی احساس کردم،چون ان لباسها برای من و همه همکلاسی ها اشنا بودند همان ژستی که بیشتر ایام، بخصوص ۴ آبان،۶ بهمن و دیگر روزهای خاص می گرفت،کلاس ایشان در انتهای راهرو بود،و اکثرا روزهای آفتابی میزها را بیرون می بردیم و رو به آفتاب درخشان می نشستیم و تخته سیاه را به دیوار مدرسه تکیه می دادیم،همه بچه ها را مثل بچه خودش دوست داشت،مهربان بود،هر چند تنبیه آن روزا مد بود،و مدرسه همجوار دیوار باغ اناری بود،یاد ندارم کسی را تنبیه کرده باشد،روش تدریس ایشان،بویژه  در بیان مفاهیم ریاضی و انتقال و  تفهیم آن به دانش آموزان با صدای رسا و لحنی همراه با عطوفت و وظیفه شناسی و آینده نگری را شایان ستایش و قدر شناسی می دانم ،در پایان تدریس هم روی صندلی تکیه می داد ،با پدر مراد پور (که بهتر از ما به درس توجه داشت و در آخر با گفتن نوم خدا به اقا معلم به زبان خودش احسنت می گفت) کلی کل کل می کرد و از ته دل می خندید،ما هم می خندیدیم،هر چند از موضوع بی خبر بودیم،چون با شادی او شاد می شدیم،درس معلم ار بود زمزمه محبتی،جمعه به مکتب اورد طفل گریز پای را، از زندگی راضی و خرسند،از معلم بودنش و خدمت به همتبارانش لذت می برد،هیچ غمی نداشت و فکر نمی کرد در پایان عمر باید چه مصائب و ناراحتی،نامهربانی های را تجربه و تحمل کند،اری این مسیر زندگی همه ما انسانهاست اما خوشا به حال  آنان که مردم از آنها به نیکی یاد کنند،و خلق از وجودشان راضیند، خاطرات خوش با آنها بودن، تا ابد بر  لوح دلشان حک می شود،پر واضح است که این اعمال همان باقیات صالحاتی است که کارنامه ما انسانها را تکمیل می کند،کارنامه ی که سطر و ستون  خالی برای اعمال خاص، سفره و حجهای انچنانی و پیشانی ساییدن،ریاکاری،تملق ووو ندارد،

از دید بنده،فوت یا کم فروغی یک معلم،مانند خاموشی چراغی در یک  سالن بزرگ مسقف با دیوارهای بلند است اگر روزی جامعه فرهنگیان کم فروغ شود این سالن مخوف به یک جهنم،تاریکخانه و زندان بزرگ بدل می شود،چون وظیفه معلم مبارزه با تاریکی ها و جهالت است،وای به روزی که از روی استیصال قلم معلم وسیله تامین معاش او شود!

 عبادت به جز خدمت خلق نیست!

به تسبیح و سجاده و دلق  نیست!

 به قول سهراب:

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست.

هر کسی نغمه ی خود خوانَد و از صحنه رود.

صحنه پیوسته به جاست،

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد!

آموزگاران خوبم :

خواندن و نوشتن را شما به من آموختید

مهربانی و انسان بودن را شما  به من یاد دادید

امیدواری و تلاش را از شما  آموختم

حالا هم درد جدایی را با رفتن شما ، بهتر از پیش یاد گرفتم.

کاش می شد که روزها و ماه های بیشتری در کلاس درس شماها بودم تا به درس های زندگی بهتر آگاه می شدم.

آقا معلم:اجازه؟

الوداع

دانش اموز داغدارت:خدابخش یونسی

دلنوشته ای به اولین معلم شهرستان

معلم ,زندگی ,صحنه ,کلاس
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها